سالروز شهادت دکتر چمران
روزی که چشم از جهان بربندم ، آرامشی تمام خواهم داشت وقلب مجروحم خواهد رست،آتش سوزان درونم ساکت خواهد شد و به لقای پروردگار خود نایل خواهم آمد،از این دنیا و ما فی ها خواهم رفت، اما نگران دوستان و دیگرانم ، شاید ندانند چه قلب لطیف ،چه روح بلند و چه استعدادهای بزرگی را از دست داده اند،قلبی که زجر موری را نمی توانست تحمل کند، آزار دیگران رنجش می داد. هر زجر و سختی را به خود می خرید تا مگر انگشت کوچک کسی خراش بر ندارد. یک دنیا صبر و تحمل و فداکاری بود. خود را وقف غم و درد کرده بود،سپر بلا بود.
چه ذوق شوق ها و چه ذوق ها داشت.
شوق او آن بود که فداکاری اش را کسی نفهمد. درد درونش را کسی نداند و خوبی هایش مخفی بماند.
و چه ذوقی!ذوق آن داشت که به دختری عشق بورزد که همه طردش کرده اند ، به سایه ی درختی پناه ببرد که کسی به آن توجهی نمی کند .به نقطه ای برود که مرگ می بارد ، خطر وجود دارد،همه می لرزند و او در تحمل شدایدش تنهاست!
ذوق فقر ،ذوق تنهایی، ذوق درد و غم، ذوق عشق و محبت ، ذوق عرفان و سلوک ،ذوق زیبایی...
وجودم اشک، اشکی که عصاره جانم است.
وجودم عشق، عشقی سوزان که جهانی را روشن کرده است.
وجودم شور و هیجان و محبت ، که روح بخش و حرکت دهنده بود.
وجودی مملو از لطف ، زیبایی هنر و عرفان بود.
وجودی که تجلی گاه صفات خدا بود.
مهرش ، غضبش ، عشقش ، آرزوهایش ، خوابش ، غمش ،دردش ... همه زیبایی و جلال و تجلّی خدا بود...
آیا این ها حمل بر غرور می شود؟ از غرور به خدا پناه می برم، بگذار این راز و نیاز هم همراه راز و نیاز های دیگر فقط برای من مکتوم بماند.
از لطف و زیبایی سخن می گویم ، چون از لطف و زیبایی خوشم می آید .
از عشق ، از عرفان ، از درد، از غم سخن می گویم. حتی اگر در خودم بیابم به آن عاشقم،به آن دل بندم ، یا از آن لذت می برم؛ حتی اگر در وجودم باشد.
خدایا، این زیبایی ها را برای تسبیح تو بر می شمرم. با کمال تواضع،به حدی که خاک پای انسان ها هستم ، چه تواضعی که خود داستانی دارد.چه داستانی؟ داستانی که شخصی ندیده و نشنیده است.
چه کنم؟ سوزش درون خود را چگونه شرح دهم؟چگونه این سوزش را با سر اشک تسکن بخشم؟ این جرقه های عشق و کحبت را که از آتشفشان وجودم بر می جهد و این گونه ظهور می کند، از کنترل عقل و دلم خارج است.
منبع:عارفانه
- ۹۴/۰۳/۳۱